جدول جو
جدول جو

معنی خوش خوشک - جستجوی لغت در جدول جو

خوش خوشک
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، خرد خرد، خوش خوش، رفته رفته، آهسته آهسته، تدرّج، آرام آرام، کیچ کیچ، جسته جسته، پلّه پلّه، متدرّج، کم کم، نرم نرمک، اندک اندک، نرم نرم
تصویری از خوش خوشک
تصویر خوش خوشک
فرهنگ فارسی عمید
خوش خوشک
(خوَشْ / خُشْ خوَ / خُ شَ)
نرم نرمک. آهسته آهسته. کم کمک. رفته رفته. بی شتاب. به آهستگی. به آرامی. خوش خوش. گلچین گلچین. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خوش خوشک
اندک اندک بتدریج کم کم نرم نرم
تصویری از خوش خوشک
تصویر خوش خوشک
فرهنگ لغت هوشیار
خوش خوشک
((~. خُ شَ))
اندک اندک، کم کم
تصویری از خوش خوشک
تصویر خوش خوشک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش پوش
تصویر خوش پوش
ویژگی کسی که لباس خوب و خوش دوخت می پوشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش خوش
تصویر خوش خوش
کنایه از از روی خوشی
کم کم، به تدریج و تأنّی، متدرّج، رفته رفته، اندک اندک، خوش خوشک، کم کم، پلّه پلّه، جسته جسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش خوان
تصویر خوش خوان
خوش آواز، دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین
خوش لحن، خوش نوا، خوش الحان، خوش گو، خوش سرا، عالی آوازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش خوراک
تصویر خوش خوراک
ویژگی کسی که خوب غذا می خورد یا غذاهای خوب می خورد، ویژگی خوراک لذیذ و خوش مزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش خوار
تصویر خوش خوار
خوش خوراک، ویژگی آنکه خوب غذا می خورد یا غذاهای خوب می خورد، ویژگی خوراک لذیذ و خوش مزه
فرهنگ فارسی عمید
(شَکْ)
نوعی بازی است که بیشتر به قایم موشک معروف است. غایب موشک. غایب باشک. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به قایم موشک شود
لغت نامه دهخدا
(طِ پَ)
آنکه خوش خورد. (یادداشت مؤلف). کسی که زندگانی با عیش و عشرت و خوشی گذراند. (ناظم الاطباء) :
پیش خردمند شدم دادخواه
از تن خوشخوار گنهکار خویش.
ناصرخسرو.
مرد را خوار چه دارد تن خوشخوارش
چون ترا خوار کند چون نکنی خوارش.
ناصرخسرو.
این کالبد جاهل خوشخوار تو گرگی است
وین جان خردمند یکی میش نزار است.
ناصرخسرو.
خوار که کردت ببارگاه شه و میر
در طلب خواب و خور جز این تن خوشخوار.
ناصرخسرو.
، آنچه خوش خورده شود. مطبوع و سهل التناول. لذیذ. بامزه. خوشخواره. (یادداشت مؤلف) :
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بی طعم چو در کام حمار آید.
ناصرخسرو.
شراب جوشیده... خوشبوی تر و خوشخوارتر از خام باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
زان طبخها که دیگ سلامت همی پزد
خوشخوارتر ز فقر ابائی نیافتم.
خاقانی.
بادۀ گلرنگ تلخ و تیز و خوشخوار و سبک
نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام.
حافظ.
سیب و زردآلو و آلوچه و آلبالو
باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار.
بسحاق اطعمه.
صفت آش بنا کردم و عقلم می گفت
لوحش اﷲ دگر از آش زرشک خوشخوار.
بسحاق اطعمه.
الطابه، شراب خوشخوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خوَ / خُ)
لذیذ. بامزه. خوشمزه. خوش طعم. خوشخور، آنکه غذاهای نکو خورد. آنکه غذاهای لذیذ خورد. (از ناظم الاطباء) : خرخر، مرد خوش خوراک خوش پوشاک. (از منتهی الارب) ، کنایه از مردم خوشگذران راحت طلب. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خوَشْ / خُشْ)
آهسته آهسته. رفته رفته. کم کم. نرم نرم. (یادداشت مؤلف). خوش خوشک:
گر کونت از نخست چنان بادریسه بود
آن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد.
لبیبی.
من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگذرند و چون بگذشتم برگردم و پای افشارم. (تاریخ بیهقی). آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کارنادیده گفتند خوش خوش لشکر بر باید گردانید به کرّوفر تا به آب رسند. (تاریخ بیهقی). سارغ بازگشت و خواجۀ بزرگ خوش خوش به بلخ آمد. (تاریخ بیهقی). امیر علامت را فرمود تا پیشتر می بردند و خوش خوش بر اثر آن میراند. (تاریخ بیهقی).
خاک سیه بطاعت خرمابن
بنگر چگونه خوش خوش خرما شد.
ناصرخسرو.
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
بر پایۀ علمی برآی خوش خوش
برخیره مکن برتری تمنا.
ناصرخسرو.
تا هرچه بداد مر ترا خوش خوش
از تو بدروغ ومکر بستاند.
ناصرخسرو.
از عمر بدست طاعت یزدان
خوش خوش ببرد بدانچه بتواند.
ناصرخسرو.
با همه خلق از در خوش صحبتی
خوش خوش و سازنده چون با خایه ای.
سوزنی.
صدر بزرگان نظام دین به تفضّل
گوش کند قطعۀ رهی را خوش خوش.
سوزنی.
خوش خوش ز نهان گشت عیان راز دل آب
با خاک همی عرضه دهد راز نهان را.
انوری.
خوش خوش از عشق تو جانی میکنم
وز گهر در دیده کانی میکنم.
خاقانی.
خوش خوش خرامان میروی ای شاه خوبان تا کجا
شمعی و پنهان میروی پروانه جویان تا کجا.
خاقانی.
بدین تسکین ز خسرو سوز می برد
بدین افسانه خوش خوش روز می برد.
نظامی.
نفس یک یک بشادی می شمارد
جهان خوش خوش ببازی می گذارد.
نظامی.
خوش خوش در دل سلطان این سخنها اثر کرد. (جهانگشای جوینی).
عاشقی می گفت و خوش خوش می گریست
جان بیاساید که جانان قاتلی است.
سعدی.
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمال زمانه رخت از خانه عمر.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
آراسته. نیک پیراسته در لباس. خوش لباس. (ناظم الاطباء) : خرخر، مرد خوش خوراک و خوش پوشاک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوش خوش
تصویر خوش خوش
رفته رفته، آهسته آهسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشک خوشک
تصویر خوشک خوشک
اندک اندک بتدریج کم کم نرم نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موش موشک
تصویر موش موشک
نوعی بازی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش خوراک
تصویر خوش خوراک
((~. خُ))
کسی که خوب غذا بخورد، خوشخوار
فرهنگ فارسی معین
آرام آرام، آهسته آهسته، اندک اندک، به تدریج، خوش خوشک، کم کم، یواش یواش، به تانی، نم نمک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکم پرست، نوشخوار، خوش خواره، خوش خوار
متضاد: بدخوراک، پرخور، پرخوراک، خوش اشتها، شکمو
متضاد: کم خوراک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خوش جوش
تصویر خوش جوش
Pugnacious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خوش جوش
تصویر خوش جوش
combatif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آهسته آهسته
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خوش جوش
تصویر خوش جوش
pugilista
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خوش جوش
تصویر خوش جوش
agresif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خوش جوش
تصویر خوش جوش
ดุเดือด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خوش جوش
تصویر خوش جوش
strijdlustig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خوش جوش
تصویر خوش جوش
агресивний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خوش جوش
تصویر خوش جوش
combattivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خوش جوش
تصویر خوش جوش
pugilista
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خوش جوش
تصویر خوش جوش
好斗的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خوش جوش
تصویر خوش جوش
kłótliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خوش جوش
تصویر خوش جوش
streitlustig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خوش جوش
تصویر خوش جوش
агрессивный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خوش جوش
تصویر خوش جوش
आक्रामक
دیکشنری فارسی به هندی